پاسخ حاج قاسم به پرسش ويل دورانت
ويل دورانت، انديشمند و تاريخدان مشهور –مولف کتاب تاريخ تمدن- پاييز سال 1930 در باغچه خانهاش در نيويورک مشغول جمع کردن برگهاي بر زمين ريخته بود که جواني موجه نزد او آمد. جوان که ظاهراً قصد خودکشي داشت از دورانت دليلي خواست که او را از تصميم خود منصرف سازد. دورانت ميگويد؛ «به او پيشنهاد کردم کاري براي خود دست و پا کند، اما او بيکار نبود. گفتم غذاي خوبي بخورد اما او گرسنه نبود. معلوم بود که دليلهاي من تاثيري روي اين جوان نگذاشته بود. نميدانم چه بلايي بر سرش آمد. در همان سال چندين نامه اعلام خودکشي دريافت کردم، بعدها متوجه شدم که 284.142 خودکشي بين سالهاي 1905 تا 1930 در آمريکا رخ داده است.»
اين واقعه دورانت را به فکر فرو برد و شروع به تحقيق کرد. نقطه کانوني و سؤال اصلي جستوجوي او درباره چيستي معناي زندگي بود. پرسشي ظاهراً ساده اما عميق و پيچيده که ميتوان آن را بنيادينترين سؤال فلسفه دانست؛ معناي زندگي چيست؟ چرا و براي چه اين همه رنج ميکشيم؟ سؤالي که صدها بلکه هزاران سال قدمت داشته و مولوي آن را اينگونه مطرح ميکند؛
درباره این سایت